چکامه

پاتوقی برای شاعران و اهل ادب دزفول

چکامه

پاتوقی برای شاعران و اهل ادب دزفول

  • ۰
  • ۰

اختلاس

مل ملت خوردی و بردی کچل مثل مغول

تابلو در گرده ات اموالمان کرده است گل


خوردی و بردی تو وقتی آمدی با داس نو

کیسه ات را لحظه ای مردک نما بر ما تو شل


از تو دم خروست باور کنم یا این قسم

لااقل ما را مپندار ای کچل چون خود تو خل


صبر مردم سر رسیده یاغیانه تاختی

از متانت های مان می ساختی نا اهل پل


اقتصاد کشورم بردی شبیه یاغیان

گوِِئیا هستی تو چون محمود ، چنگیز مغول


می خوری چون گاو نه من شیر ده مال مرا

راحت و بی استرس احمق مشو اصلا تو هل


آرزو دارم که در روز جزا با پول ها

آتشی بر پا شود با جسم در زنجیر و غل


عاقبت تبلی السرائر آبرویت می رود

مهر خفت روی پیشانی تو روید چو گل


نام دزدی گفته شد بین رقیبان اختلاس

ای خدا از این جماعت خود نما ما را خلاص....


سروده : 19/دی/95


ساعت : 00/41




آدرس سروش

sapp.ir/09374797573


آدرس تلگرام

http://telegram.me/IHAM4

  • یوسف مرساق محمدی
  • ۰
  • ۰

حماقت ال سعــــ(ق)ــــــود(ط)! مثنوی هفتاد من کاغذ است و بس!


یک عده دراز گوش احمق هستید!

ای آل سعود کفر مطلق هستید

.

بد ذات و پلید و بیشتر نادانید

الحق که ابوجهل و ابوسفیانید

.

تا خون به رگ شماست چون خرهایید!

ننگا به شما نوچه ی آمریکایید

.

خادمان حرم کاخ سفیدید شما

مال و میراث خور آل یزیدید شما

.

دشمن غاصب دین را چو مریدید شما

بر سر فتنه همان حبل وریدید1 شما

.

زیر آرایش دین گرچه خزیدید شما

روز محشر همه دنبال عتیدید2 شما

.

قصدتان ریختن خون مسلمانان است

کمتر خوک شمایید که او حیوان است

.

بر سر آل علی همچو سگان می تازید

جگر شیعه به دندان و به خود می نازید

.

چنگ بر دامن خورشید که می اندازید

در پی ضربه به اویید که خود می بازید

.

یادتان هست که اجداد شما چون شده اند؟!

دست حق در ید حیدر شد و در خون شده اند

.

عاقبت همسفر سینه گورستانید

بیخود این قافله را حوصله می رنجانید

.

مخلص قصه همین است چنین خواهد شد

شیعه بر روی زمین همچو نگین خواهد شد...


http://azarakhshemobarez.blog.ir
  • یوسف مرساق محمدی
  • ۰
  • ۰

برای امام موسی کاظم علیه السلام


تصویری از تو در قلمم ریخت ، مردی که در کدورت مردم

خوابانده شعله ی غضبش را ، در پشت مخملین تبسم


کافی نبود ، این همه اما باید که اعتراف کنم من

از چشم خود نخواسته بودم ، کامل ببیندت به تجسم


تا اینکه در شبی متراکم ، خود را در اضطراب فشردم

رفتم به قعر ساکت تاریخ ، دیدم تو را به حال تلاطم


گندم به گونه های تو ماند ، گندم که گونه ای ست ، از آتش

آتش کنار دست تو طفلی ست ، با چهره ای به گونه ی گندم


هر  گاه می خوری غضبت را ، اشک فرشته راه می افتد

آیینه ها به یاد ندارد ، روی تو را بدون تبسم


دستانت از کمر کش خورشید ، خود را به جنگ ابر سپردند

حتی  شکنجه هم نتوانست ، وادارشان کند به تفاهم


زنجیر ها شمرده شمرده ، با سجده ای بپات می افتند

من راه را درست رسیدم ؟ اینجاست ، راز خانه ی هفتم ؟


دست مرا بگیر ! که شعرم ، بی تو پرنده ای ست هراسان

یا می خورد به پنجره ای محو ، یا می رسد به قافیه ا ی گم


من شهد گرم این غزلم را ، از دست مهربان تو خوردم

حق با تو بود ، در طلب عشق ، با تشنه هاست ، حق تقدم


مرتضی حیدری آل کثیر1385

  • یوسف مرساق محمدی
  • ۰
  • ۰

باید پی حل معمای خودم باشم


تا بعداز این غرق تماشای خودم باشم



چون جنگجویی زخمیم یک گوشه افتاده


باید که در فکر مداوای خودم باشم



دلخسته ام از دلسپردن های بیهوده


این روزها خوبست همتای خودم باشم



فرهاد بازی های من کاری نبرد ازپیش


آماده ام اینبار تا جای خودم باشم!



دیروز تاریک تو را ازیاد بردم تا


دلبسته ی خورشید فردای خودم باشم



حتی برای لحظه ای اینجا نخواهم ماند


من می روم تا غرق دنیای خودم باشم!

  • یوسف مرساق محمدی
  • ۰
  • ۰

((تقدیم به حضرت سبز قبای دزفول))


کفتری بال زنان نامه ی ما آورد ست

با متانت به حرم نزد شما آورد ست


کفتری از حرم سبز قبای دزفول

صد سلام از گل ما سبز قبا آورد ست


قاصدک ها همگی نامه رسان تو شدند

با لطافت خبرش باد صبا آورد ست ؟


نامه ها حرف دل و شعر و غزل می باشند

که مضامین همه صلح و صفا آورد ست


کودکی در دل خود نامه نوشت ست از خود

یاد آن را به حرم خوب و رسا اورد ست


پیری انداخته در آب تمام بغض

رود دز با صلواتی به رضا آورد ست


مادری چادرش انداخته بر سر با شوق

نذر , جارو کشی صحن تو را آورد ست


پرس پرسان پی تک پنجره ای می گردد

مرد کوری که پسر بهر شفا آورد ست


با توسل به حرم خیره شده می گوید

نا امید از همه او رو به شما آورد ست


شاعری در حرمت گوشه ی صحن تو نشست

خود قبولش بنما شعر رضا آورد ست


(( آرزویش همه این ست که گل شَد یارش))

یا رضا(ع) بهر فرج دست دعا آورد ست...


((ان شاء الله))

  • یوسف مرساق محمدی
  • ۰
  • ۰

تقدیم می کنم به کسانی که خیـــــــــــــــــــــــــــــلی گوششان به , ماه واره ست...




فریب خدعه چرا دوستان من بخورند


و دوستان من اکنون ز بغض و کینه پرند


مرا به دوستان خودم واگذار دشمن من


گمان کنم که سرم را سریع تر ببرند.

  • یوسف مرساق محمدی
  • ۰
  • ۰

به مناسبت شهادت ام المصایب


و البته...


تقدیم به مردم مظلوم یمن


.........................................................................


گرگان پست پیکره ای را دریده اند


حالا که سگ صفتان صف کشیده اند



هرگز گمان مبر که کسی پای پس کشد


تا اینکه آخرین نفر از ما نفس کشد



پای تمام هر عهدی نموده ایم


سر داده ایم بر آن سر که بوده ایم



هرگز گمان مبر بنشستیم و بنگریم


هرگز گمان مبر که مگر ما خموده ایم؟!



قومی سراسر از افتخارها


قومی به نقل پیمبر ستوده ایم



عمری غلام جده ی سادات بوده ایم


عمری غریق عبادات بوده ایم



یک عده تیغ اگر بر کشیده اند


خدعه برای قطع تن از سر کشیده اند



ما را چو آرزوست که بی سر رها شویم


تا روز حشر آبروی مرتضی شویم



تا روز حشر در بر آن شاه بی کفن


بالا گرفته سر خود فنا شویم



اولاد راه حنجر و خنجر شدیم ما


گرد و غبار نشسته بر آن سر شدیم ما



زیباترین سروده ی دنیای ما حسین (ع)


محو جمال یوسف بی سر شدیم ما



قربانیان راه علمدار کربلا


یک نخ ز رخت کوچک اصغر (ع) شدیم ما



ما فاتحان خیبر و بدریم بی گمان


ما بچه های هر شب قدریم بی گمان



با یک اشاره حیله دشمن تهی شود


دشمن به سان برق سر از تن تهی شود



وقتی که امر مسلّم شود به ما


ابرو ندیده کسی خم شود به ما



ما را ز آتش و از خون هراس نیست


هیچ ارتباط با ره هیچ عمروعاص نیست



ما را کلاس ظهر عطشناک کر بلاست


جز عشق مکتبت هرگز کلاس نیست



ما را غلام حضرت زینب نوشته اند


هرگز مرام و مکتب ما التماس نیست...


......................................................................................

((یه شاعر انقلابی))

  • یوسف مرساق محمدی