برای امام موسی کاظم علیه السلام
تصویری از تو در قلمم ریخت ، مردی که در کدورت مردم
خوابانده شعله ی غضبش را ، در پشت مخملین تبسم
کافی نبود ، این همه اما باید که اعتراف کنم من
از چشم خود نخواسته بودم ، کامل ببیندت به تجسم
تا اینکه در شبی متراکم ، خود را در اضطراب فشردم
رفتم به قعر ساکت تاریخ ، دیدم تو را به حال تلاطم
گندم به گونه های تو ماند ، گندم که گونه ای ست ، از آتش
آتش کنار دست تو طفلی ست ، با چهره ای به گونه ی گندم
هر گاه می خوری غضبت را ، اشک فرشته راه می افتد
آیینه ها به یاد ندارد ، روی تو را بدون تبسم
دستانت از کمر کش خورشید ، خود را به جنگ ابر سپردند
حتی شکنجه هم نتوانست ، وادارشان کند به تفاهم
زنجیر ها شمرده شمرده ، با سجده ای بپات می افتند
من راه را درست رسیدم ؟ اینجاست ، راز خانه ی هفتم ؟
دست مرا بگیر ! که شعرم ، بی تو پرنده ای ست هراسان
یا می خورد به پنجره ای محو ، یا می رسد به قافیه ا ی گم
من شهد گرم این غزلم را ، از دست مهربان تو خوردم
حق با تو بود ، در طلب عشق ، با تشنه هاست ، حق تقدم
مرتضی حیدری آل کثیر1385
- ۹۴/۰۲/۲۲