چکامه

پاتوقی برای شاعران و اهل ادب دزفول

چکامه

پاتوقی برای شاعران و اهل ادب دزفول

  • ۰
  • ۰

برای امام موسی کاظم علیه السلام


تصویری از تو در قلمم ریخت ، مردی که در کدورت مردم

خوابانده شعله ی غضبش را ، در پشت مخملین تبسم


کافی نبود ، این همه اما باید که اعتراف کنم من

از چشم خود نخواسته بودم ، کامل ببیندت به تجسم


تا اینکه در شبی متراکم ، خود را در اضطراب فشردم

رفتم به قعر ساکت تاریخ ، دیدم تو را به حال تلاطم


گندم به گونه های تو ماند ، گندم که گونه ای ست ، از آتش

آتش کنار دست تو طفلی ست ، با چهره ای به گونه ی گندم


هر  گاه می خوری غضبت را ، اشک فرشته راه می افتد

آیینه ها به یاد ندارد ، روی تو را بدون تبسم


دستانت از کمر کش خورشید ، خود را به جنگ ابر سپردند

حتی  شکنجه هم نتوانست ، وادارشان کند به تفاهم


زنجیر ها شمرده شمرده ، با سجده ای بپات می افتند

من راه را درست رسیدم ؟ اینجاست ، راز خانه ی هفتم ؟


دست مرا بگیر ! که شعرم ، بی تو پرنده ای ست هراسان

یا می خورد به پنجره ای محو ، یا می رسد به قافیه ا ی گم


من شهد گرم این غزلم را ، از دست مهربان تو خوردم

حق با تو بود ، در طلب عشق ، با تشنه هاست ، حق تقدم


مرتضی حیدری آل کثیر1385

  • ۹۴/۰۲/۲۲
  • یوسف مرساق محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی